واقعا چه مشکل است تمام احساسات را به قلم آوردن و قلم از نوشتن این احساسات قاصر اما با این حال قلم به دست گرفته در صورتی که شانه چپم سنگینی میکند و جز امیدی به فضل پروردگارم ندارم. چند کلام وصیت مینمایم:
امت حزب الله، شما که با فرستادن فرزندان، شوهران و برادرانتان به جبههها به ندای هل من ناصر ینصرنی امام پاسخ گفتهاید و من حقیر به شما توصیه میکنم، همانطور که به ندای امام لبیک گفتید و او را یاری کردید، پشت جبهه را، هم مستحکم نگه دارید و نگذارید که دشمن زبون به پشت جبهه ضربهای وارد کند که یک مسئله آن منکرات پشت جبهه است که بعضی از جوانان ساده لوح را گول زده و به طرف خود جذب میکند و این حل نمیشود جز با همت شما امت همیشه در صحنه و بیدار.
جوانان و دوستان، ندای رهبر را شنیدید که گفت اسلام در خطر است پس چرا تأمل میکنید؟ مگر نمیدانید در کار خیر صبر نیست؟ واقعا که زمان امام حسین(ع) و جریان کربلا تکرار شده و از این آزمایشات است و خوبان و غیر خوبان از هم جدا میشوند. پس جنگ را در رأس همه مسائل قرار دهید.
برادران بسیج، من کوچکتر از آن هستم که به شما پیام دهم، فقط همینقدر عرض میکنم که خسته نباشید انشاء الله در راه هدف مقدستان کوشاتر باشید و از جنگ فراموش نشود.
پدر و مادرم، قلمم قاصر است تا از زحمات شما تشکر کنم. بیدار خوابیهایی که برای من کشیدید و به امید روزی بودید که دستتان را بگیرم و به زیارت ابا عبدالله ببرم، ولی دشمن زبون فرصت نداد که آرزوی شما را برآورم ولی خدا را شکر میکنم که به آرزوی پنهانی و دیرینه ام که کشتن در راه خدا و کشته شدن در راه او بود رسیدم.
مادرم، شما که به پای من سختیها کشیدید و تا صبح بیدار ماندید تا من راحت بخوابم، جلوی موانع ایستادید تا من راحت باشم، از شیره جان خوراندید تا سلامت باشم و ... . مادرم، این همه زحمات را تا به حال به اندازه قطرهای نتوانستم جبران نمایم ولی امیدوارم که در آن دنیا بتوانم جبران نمایم و از شما میخواهم که شیرتان را بر من حلال کنید و در فراق من فاطمهوار صبر کنید، طوری بعد از من عمل کنید که دشمنان سوء استفاده نکنند دشمن از روحیه شما هراسان باشد، از امام یادتان نرود، مسئولین مملکتی را تنها نگذارید.
پدرم، شما که برای من موهایتان و محاسن خود را سفید کردید. مرا طوری تربیت نمودید که راه را از بیراه تشخیص دهم و به یاری امام عصر خود بشتابم. با راهنماییهایتان مرا عاشق امام حسین(ع) کردید. پدرم، مرا حلال کنید که خیلی باعث آزارتان شدم و به یاد نمیآورم که برایتان فرزند خوبی بوده باشم. پدرم از شما میخواهم که سرتان را در جامعه بالا بگیرید، زمزمههای شیطانی را نادیده بگیرید و با چهره باز و لب خندان جواب این زمزمهها را بدهید. پدرم، دعای پدر برای فرزند مستجاب میشود، تقاضا دارم بعد از بخشش، دعا کنید که خدا شهادتم را مورد قبول درگاهش قرار دهد.
خواهران و برادرانم، از شما میخواهم بعد از شهادتم امام و اسلام را تنها نگذارید و همچنان
که تا به حال در صحنه جنگ حاضر بودید از این به بعد هم باشید.
برادرانم، چیزی ندارم برایتان بگویم فقط از درس یادتان نرود. مرا هم حلال کنید که حق برادری را اداء نکردم. برادرم حسین، شما به گردن من حق دارید بعد از طلبیدن حلالیت برای شما آرزوی موفقیت میکنم و از شما تقاضا دارم سنگر مدرسه و بسیج را ترک نکنید و دوستیتان را با کسانی بیشتر کنید که دوستیشان از روی عقیده و قلبی است. از جنگ، مدرسه و امام یادتان نرود.
خواهرانم، حجاب، عفت و پاکدامنی را سر لوحه زندگی خود قرار دهید و همیشه زینب گونه زندگی کنید و بر فراق من صبر پیشه کنید. خواهرانم، بیایید با هم راهی رویم، من دنبال راه پاک امام حسین (ع) و شما دنبال راه پاک زینب (س)، شما زینب گونه و من حسینوار.
خواهرانم سیاهی چادر شما رنگینتر از سرخی خون من است. امام را تنها نگذارید، جنگ فراموش نشود و من را حلال کنید که حق برادری را ادا نکردم.
در آخر همگی را به یک چیز وصیت میکنم که یار و همراه امام باشید و در سختیها و مشکلات وی را همراهی کنید، او را تنها نگذارید، زیرا امام بود که ما را از خفقان و از تاریکی به سوی نور هدایت کرد.از مال دنیا چیزی ندارم جز کولهباری از گناه که بر دوش چپم سنگینی میکند. از همسایگان و دوستان و آشنایان و اقوام حلالیت میطلبم.
سید حسن مهدیپور
1365/2/30