loading...
یاصاحب الزمان ادرکنی
ali بازدید : 70 پنجشنبه 12 بهمن 1391 نظرات (0)
در سالی که قحطی بیداد کرده بود و مردم همه زانوی غم به بغل گرفته بودند مرد عارفی از کوچه ای می گذشت غلامی را دید که بسیار شادمان و خوشحال است.
به او گفت:
چه طور در چنین وضعی می خندی و شادی می کنی؟
جواب داد که:
من غلام اربابی هستم که چندین گله و رمه دارد و تا وقتی برای او کار می کنم روزی مرا می
دهد، پس چرا غمگین باشم در حالی که به او اعتماد دارم؟
آن مرد عارف که از عرفای بزرگ ایران بود، می گوید:
“از خودم شرم کردم که یک غلام به اربابی با چند گوسفند توکل کرده و غم به دل راه نمی دهد و من خدایی دارم که مالک تمام دنیاست و نگران روزی خود هستم…!”
برچسب ها شرم ,
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
اللهم عجل الولیک الفرج برای سلامتی آقاامام زمان صلوات
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    نظرشمادررابطه باوبلاگم چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 128
  • کل نظرات : 20
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2
  • آی پی امروز : 10
  • آی پی دیروز : 15
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 22
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 111
  • بازدید ماه : 82
  • بازدید سال : 657
  • بازدید کلی : 42,708
  • کدهای اختصاصی

    مترجم سایت

    مترجم سایت

    ویکیواخبارکد صلوات شمار برای وبلاگ